به گزارش روابط عمومی پویش ملی در بهشت؛ حجت الاسلام و المسلمین رهدار در جلسه ی پرسش و پاسخ با اساتید وکارکنان در رابطه با چالش های انتخاباتی 1400 فرمودند:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام و صلوات ما به پیشگاه امام عصر عجالله تعالی فرجه الشریف، درود و رحمت ما به ارواح مقدس طیبۀ شهدا و روح پرفتوح امام فقیدمان رحمتالله علیه. سلام گرم من محضر شما مهمانان بزرگوار. خیلی خرسند هستم توفیق دارم در این جلسه حسبالامر عزیزان خدمتتان نکاتی را عرض کنم. انقلاب اسلامی را دو جور میشود توصیف کرد: یک مدل آن این است که به نظرم مدل غلطی است یا حداقل ناقص است که ما بگوییم قبل از انقلاب روستاهامون این اندازه برق نداشتند، گاز نداشتند، این اندازه بیمارستان و دانشگاه کم داشتیم. پزشک و مهندس کم داشتیم؛
الان اینها رو داریم؛ خب این البته کار درخوری صورت گرفته در تجربۀ جمهوری اسلامی که اینها تأمین شده؛ اما انقلاب برای اینها صورت نگرفته است. شما تصور کنید که انقلاب نمیشد و همان شاه و هویدا میماندند هم بالاخره خیابانهاشان را آسفالت میکرد؛ چهار تا دانشگاه میزدند؛ برق میرساندند؛ گاز میرساندند. البته احتمالاً با این تفاوت که اگر خدماتی هم میکردند، باز مهندسهای آمریکایی و غربی میکردند و همچنان جوانان خود مملکت ما دستی در آبادانی مملکت و پیشرفت علم نداشتند؛ ولی بالاخره این کارها را میکردند. همان کشورهای کنار ما مثلاً در ترکیه انقلاب نشد ولی جادههایش آسفالت است. دانشگاه دارد، روستاهایش برق دارد. بیمارستان به اندازۀ نیازش دارد. اینها قهری کشور است.
یک خانی هم که میخواسته در منطقهای بر رعیتش حکومت کند ، بالاخره تلاش میکرده که رعیتش را سرپا نگه داره تا بتوانند به او خدمت بکنند. اینها وجه امتیاز انقلاب ما نیست یا لااقل اصل کار انقلاب ما نیست. کمتر انقلاب را اینطور شروع کردیم به تبیین که انقلاب ما که آمد، دنیا چی شد؟ کمتر میدانیم که انقلاب که پیروز شد، آمریکا چی شد؟ اروپا چی شد؟ جوب شرق آسیا چی شد؟ آسیا چی شد؟ شبه قارۀ هند چی شد؟ اوراسیا چی شد؟ آفریقا چی شد؟ این انقلاب ما، انقلابی است که از بطن تکوینش در مقیاس جهانی خودش را تحقق بخشیده است.
شعار امام این نبود که شاه برود خودمون میخواهیم شاه بشویم. شعار امام این بود که شاه خودش یک مهره است. شعاری که امام در دهان ما گذاشت این بود که نه شرقی نه غربی. امریکا بدتر از شوروی، شووی بدتر از امریکا، انگلستان بدتر از هر دو. سگ زرد برادر شغال است (تعبیر امام است). امام در دهان ما گذاشت که ما درصدر هستیم؛ پرچم لااله الا الله را بر قلههای رفیع عالم به اهتزاز دربیاوریم. امام در دهن ما داد و در قانون اساسی ما آورد که متعهد میشویم و موظف میدانیم خودمان را که از نهضتهای آزادیبخش در سراسر دنیا حمایت کنیم.
امام فقط برای ایران نیامده بود. آقای بازرگان کتابی دارد به نام «ایران بین دو حکومت» مینویسد که من و آیت الله خمینی هر دوتامون هم اسلام، هم ایران را میخواستیم؛ با این تفاوت که من اسلام را برای ایران میخواستم و آقای خمینی ایران را برای اسلام میخواست. چتری که امام بازکرده بود، از اولش یک چتر جهانی بود. ادبیاتی که آورد، باعث تغییر آرایش فقط در مقیاس ملی نشد. قبل از امام آرایش سیاسی جهان مثل شمال و جنوب، شرق و غرب، توسعهیافته و توسعه نیافته ، دنیا شکل گرفته بود. امام از اولی که آمد جبهۀ استضعاف در برابر جبهۀ استکبار را شکل داد و فرمود: مستضعفین عالم در برابر مستکبران عالم بهپا خیزید. هرجا مستضعفی در عالم بود، در این چند لحظه داخل این چتر آمد، ازاولش آرایش جهانی چیده شده بود، فضایی که قبل از انقلاب بر جهان حاکم بود، نه از یک دهه و دو دهه بلکه از دو قرن قبل از پیروزی انقلاب، فضایی که بر جهان حاکم بود، یک فضای دوقطبی بود. حداقل به لحاظ فرهنگی یک فضای دو قطبی بود.
بشر غربی در قرن هجده سرمست از دستاوردهای تکنولوژی خودش یک جورایی آگاهانه زد زیر خدا. قرن هجده قرن الحاد بشر است. دویست دانشمند اروپایی طی یک قرن یک کتاب نوشتند در 53 جلد به نام دایرۀ المعارف بزرگ قرن هجده. بعضی از این دانشمندان در دهۀ اول قرن هجده تازه به دنیا آمدند. بعضیها دراین دههها از دنیا رفتند. اینها مال کشورهای مختلف اروپایی بودند. تخصصهای مختلف داشتند. وجه مشترک این دویست تا در 53 مجلد این بود که هر کدامشان از زاویۀ تخصصشون ثابت کرده بودند به حساب خودشون که در زندگی بشر خدا نباشد بهتر است.
53 جلد کتاب نوشته شد که به خدا نیاز نداریم خدا نباشد بهتر است. چهار هزار صفحه نوشت آقای لابرمس کتابش ناپلئون یه تورقی کرد، ناپلئون گفت خدا کجای این کجای این کتابت هست و دیگر نیازی به وجود خداوند نیست علم همۀ مشکلات بشر را پاسخگوست. وضع بشر در قرن هجده این بود. شد قرن الحاد، قرنی که آگاهانه خدا را در حاشیه برد. خدا را داشت امام در حاشیه برد. این روند تا جایی رفت که تا پایان قرن نوزده آقای نیچه آلمانی گفت خدا مرده است. شصت سال بعد آقای نیچه به میشل فوکل فرانسوی در قرن بیست گفت که وقتی در قرآ ن 29 خدا مرد، در قرن بیست انسان هم مرد. یک نوع سکولاریسمی غالب شد برای فرهنگ غرب که خدا را داشت مدیریت میکرد به حساب خودش.
تفاوت خدای غرب با خدای ما این است که اینجا خدای ما به ما میگوید که چه بخوریم، چه بپوشیم، کجا بریم، کجا نریم، چهکار بکنیم، چه کار نکنیم، اول امر میکند و ما اطاعت میکنیم. وقتی معنی ملازم سکولاریسم را میگوییم که جدایی دین از سیاست است. معنی جدایی دین از سیاست یعنی اینکه چه آدمهایی دارند حد حضور خدا را تعریف میکنند و میگویند خدا را در کارخانه نیاورید، در خیابان در بازار و اداره و کاخ نیاورید، دانشگاه نیاورید. فقط برو در کلیسا و از همۀ زمانها فقط یکشنبه را بهش داده و از همۀ مکانها هم کلیسا را دارند. تازه در همانجا هم این انسان است که تشخیص بدهد که کلیسا دلش بخواهد که روز یکشنبه برود یا خیر. میگوید برو آنجا اگر خواستم ببینمت میآیم آنجا پیشت.
اینجا دیگه نیایید؛ معنی جدایی دین از سیاست این است. بشر دارد حد حضور خدا را تعیین میکند. کار غیرطبیعی هم نیست. وقتی در منابع دینیشون یعقوب نبی دارد با خدا کشتی میگیرد و میزند روی زمین و روی سینهاش مینشیند، ما هم خدا را به زمین میزنیم، روی سینهاش مینشینیم. بعد هم میگویم خب از حالا به بعد خودم چرا خدایی نکنم؟ کشتی حضرت یعقوب با خدا. این کشتی به نمایندگی از نوع انسان صورت میگیرد: غلبۀ یعقوب بر خدا یعنی غلبۀ انسان بر خدا، اینجا هیومنیزم شکل میگیرد اومانیسم. اومانیسم یعنی انسان خدایی. انسان خودش خدا شد. خدا هم یکی از موجوداتی شد که دارد باهاش کار میکند. این یک برش بود در قریب به سه قرن قبل از پیروزی انقلاب. یک برش دیگر در همین عالم قبل از انقلاب در مقیاس جهانی سویهای بود که با تقریباً هگل آغاز شد و مسیر دیگری را رفت.
این جریان اصطلاحاً به جریان شرح کمونیستی موسوم شده است. این جریان حرفش بدتر از جریان غرب لیبرال بود و میگفت: اصلاً عالم از اولش خدایی نداشته تا من بگم خدا خوب است یا بد است؟ یا کجا باشد کلیسا باشد، جای دیگری باشد. یک جریانی در عالم ظهور کرد گفت: هستی عالم از اول خدایی نداشته و این جهان بست یک سلول تکیافته است که کمکم تکثیر شد و تکثیر شده تا شده این. چجوری تکثیر شده؟ میگویند: اتوماتیک یک سلول بوده شده دوتا، چهارتا همینطور شانزده و 32 تا، همینطور آمده تا شده این. شاگرد هگل آقای هرباف حلقۀ هگلیان جوان یک نظریهای را مطرح کرد به نام از خودبیگانگی انسان. گفت: اصلاً خدا مولود لحظۀ از خودبیگانگی انسان است و انسان یک ویژگیهای خوب دارد مثل حسن خلق، وفا، امانتداری و مثل اینها. یک ویژگیهای بد هم دارد مثل دروغگویی، غیبت، دزدی و نامردی و مانند آن.
میگوید: اینکه انسانها اکثراً در این صفات بدشان زندگی میکنند، میگوید: روزی که انسان با این صفات خوبش روبرو شد، خودش هم ندانست که اینها صفات خودش است و گفت اینها دیگر مال کیست؟ یعنی روزی که بشر از بخشی از خودش بیگانه شد، گفت اینها صفات کیست؟ لابد مال موجودی بهتر از ماست. یک موجودی به نام خدا. روزی که با خودت بیگانه شدی، خدا را خلق کردی. خدا مولود لحظۀ از خودبیگانگی انسان است. بعداً این حرف را آقای مارکس گرفت و یک مدل پروراند. دوباره آقای هگل گرفت و یک مدل پروراند و پروراند تا همینطوری الحاد آمد.
ما در قرن بیست در کنار آن جریان الهیات مرگ خدا دیزهایی که متدین بودند اما معتقد بودند که خداشون مرده است. در قرن بیست جریانی را داریم در اروپا به نام جریان الهیات مرگ خدا در کلام آنها. ما یک جریان پررنگ الحاد داریم آدمهایی مثل سارت، کانت، راسل، فروید، ایشان همانهایی بودند که الحاد را داشتند تئوریزه میکردند. چطوری تئوریزه میکردند؟ میگفتند که دین ریشه در جهل بشر دارد و هرچه مردم را باسوادتر کنی، بیدینتر میشوند. و مردم هرچه بیسوادتر، دینمدارتر. و آدمهای بیسواد خدا و دین دارند و دین ریشه در وهم و ترس بشر دارد و میگوید: از آسمان میخواست باران بیاید ابرها برخورد میکردند، غرش داشتند بعد باران پایین رفت و نمیدانستند چه بود علم و سوادی از آن نداشتند، فکر میکردند موجودی در بالا عصبانی میشود و بر اینها خشم میکند.
بنابراین آنها میروند گاو و گوسفندهاشون را میآورند نذر آن موجودی میکردند که آرام بگیرد و عذابی نیاید و میگفتند دین یعنی این. فروید ادعا کرد که دین ریشه در عقدههای اودیپی بشر دارد؛ یعنی خدا را تا عقدههای جنسی پایین آوردند. این وضع جهان قبل از پیروزی انقلاب اسلامی از دو و نیم قرن قبل بود. خدایی در عالم نبود یا خدا بود و مرده بود و بیعرضه و خانهنشین بود در کلیسا. یا از اول خدایی نبود که سرش بحث کنی که باعرضه است یا بیعرضه. بشر عادت کرده بود و دم کشیده بود. از اینگونه افکار صدها جلد کتاب نوشته بود که خدا یا این و یا این است. این وسط روزی در گوشهای در این عالم پپیرمردی بلند شد و گفت خدا. به خدا اعتماد کنید. به خدا تکیه کنید. خدارافراموش نکنید. نصرت الهی باماست و وعدههای الهی محقق خواهد شد.
کل دنیا، شرق و غرب متعجبانه به این پیرمرد نگاه کردند. انگار برای همه پروندۀ خدا بسته شده بود. انگار قرار نبود خدایی در این عالم وجود داشته باشد. نگاه کردند که ببینند خدای خمینی کی است؟ چی است؟ این خدا، خدایی نبود که یک شبه سر بزند. انقلاب ما انقلابی از جنس مثلاً کودتای پرویز شرف در پاکستان نیست که مردم خوابیده باشند و صبح بلند شوند و بگویند دولت و حکومت و همه چیز عوض شده است. حداقل پانزده سال دین ما جلوی دوربینهای دنیا میگفت خدا. دنیا شنیدند که ظاهراً این آقا آمده و با خدایش میخواهد کارهای را بکند. همه هم انلاق میکردند و میخواستند ببینند و داشتند نگاه میکردند که ببینند آیا خدای خمینی باعرضه است یا بیعرضه؟ از قضا خدای خمینی باعرضه از آب درآمد. جهان استکبار را کل استکبار را به هماوردی طلبید.
رژیمِ تا دندان مسلح وابسته به یکی از قطبهای استکباری را حتی بدون آن که نیاز باشد که به مردمش بگوید دست سنگ ببرید مثل فلسطین؛ خودش بالا آمد. در حتی بدو کار میلیونها انسان در عالم میگویند. دیدند ظاهراً این خدا باعرضه است. در سال 56، 58 تا کشور از دنیا ایدئولوژی حاکم بر آنها، ایدئولوژی کمونیست بود. 58 کشور دنیا در سال 56 چنین فکر میکردند که عالم از اساس خدایی نداشته، در سال 58 یعنی حدود شش ماه بعد پیروزی اسلامی ایران، سی کشور جهان بر این باور بودند که عالم اول خدایی نداشته؛ در فاصلۀ شش ماه نزدیک سی کشور دنیا خدادار شدند. هر خدایی فرق نمیکند؛ همون خدایی که در کلیساشان، خراباتشان، مسجدشان و ... داشتند. خدا در سی کشور رفت.
این اولین تووگوشیِ امام بود. آنجا که به الحاد دل خوش کرده بود، این اولین سیلی امام انقلاب به جهانی بود که داشت میرفت تا غیبت خدا را نهادینه کند. در عالم خودش ماجرا عوض شد. قبل از پیروزی انقلاب اسلامی ایران در سراسر دنیا همین اروپا و آمریکا به اندازۀ انگشتان یک دست هم دانشکدۀ الهیات نداشتند. کرسی دینپژوهی نداشتند. طبیعی هم هست. ملتی که نزدیک سه قرن شنیده که دین یعنی وهم برای یک امر موهوم که نمیآید که دانشگاه بزند. پدیدۀ خدا مرد و در ادبیات ایرانی ما سیمرغ یک پدیدۀ موهوم است. دانشکدۀ سیمرغشناسی که نمیزنند. برای یک امر موهوم که نمیرویم دانشگاه تأسیس کنیم. غول در ذهنیت ادبیات ایران ایرانی ما یک امر موهوم است؛ ما دانشگاه غولشاسی نداریم که اگر آنها سه قرن گفتند که دین یک پدیدۀ موهوم است، نمیروند برای یک امر موهوم دانشکده بزنند که انقلاب که پیروز شد، یک دفعه شما دارید میبینید که در سراسر عالم در همین دانشگاهها کرسیهای دینپژوهی قارچگونه دارد یکی پس از دیگری رشد میکند. یکی پس از دیگری دانشکدههای الهیات برگشت.
کرسیهای دینپژوهی برگشت و همهجا را گرفت. پژوهشی را در سال 2003 انجام دادند، آمار هم شاید نزدیک به دو دهه قبل را دارم براتون میگویم؛ جالب است در شهر واشنگتن1400 مؤسسۀ دینپژوهی دارد. کجا؟ در جایی که دو و نیم قرن قبلش متفکران و مردمش و رسانهاش و همه میگفتند: خدایی نیست. دین وهم است. در یک شهرش 1400 مؤسسۀ دینپژوهی حضور دارد. چیز کمی نیست. حدود صد مؤسسۀ فراملی هستند در دنیای معاصر که سالانه به عضو برجستۀ خودشون در دنیا جایزه میدهند. مثل صلح جهانی و جایزۀ نوبل و WOT. مثل یونیفر و یونسکو. در دنیا حدود صد مؤسسهاند که هرساله به عضو برجستۀ خودشون در موضوعی که کار میکند، جایزه میدهند؛ فراملی و جهانیاند. سقف جایزۀ نقدی تمامی این مؤسسات هیچکدام از اینها از یک و نیم میلیارد دلار بالاتر نیست. زیر یک و نیم میلیارد دلار است.
همین کشور ما ده، پانزده سال قبل که خانم شیرین عبادی جایزۀ صلح جهانی را گرفت، 2/1 دهم میلیارد دلار بود. دنیا فقط یک مؤسسه است و آن هم مؤسسۀ دینپژوهی است. در همان امریکا شخصی به نام تمپلتون جایزۀ سالیانۀ نقدیاش به عضو برندۀ جهانیاش، پنج میلیون دلار است؛ بیش از سه برابر سقف جایزۀ نقدی دهها مؤسسۀ دیگر دارد با عضو برندۀ جهانیاش دارد کمک میکند. پنج میلیون دلار چرا؟ مگر دین قرار نبود موهوم باشد؟ جهل باشد؟ پنج میلیون دلار جایزه میدهد. اتفاقاً فضا خیلی متفاوت شد هم دین دیده شد و هم در محور انقلاب اسلامی دیده شد تا همان 203 . یک نموداری در همان کتاب آوردند از سال 93 19تا 2003 یک دهه ده دانشگاه برتر جهان را مثل آکسفورد، کمبریج، ویرجینیا، هاروارد، را از سال 93 تا 2003 بررسی کردند که به لحاظ کمیت بالاترین موضوعی که در این دانشگاهها هرساله پایاننامه دفاع شده چه بوده؟ انقلاب اسلامی ایران است در غرب آمریکا. همین دانشگاه هاروارد در سال 2003 پایاننامههایی که دربارۀ انقلاب اسلامی در غرب دفاع شده بود، 36 عدد بود. موضوع دوم بحرانهای زیستمحیطی مدرنیته بودآقای صفری: که دوازده پایاننامه بود. فاصلۀ موضوع اول و و دوم هم شگفتآور بود: سه برابر. البته همه یا اکثر پایاننامههایی که نوشتند دربارۀ انقلاب اسلامی، علیه انقلاب اسلامی است.
این حرفی نیست. مسئله این نیست. مسئله اینجا است که اگر نگاه به مسئلۀ ذهنی دانشگاههای برتر دنیا کنیم، مسئلۀ انقلاب اسلامی است. یعنی وادارشون کرد که دیده شود. یعنی زمانی آقای گیوی آقای گلزیهر آلمانی اول قرن بیست بنا گذاشتند که نزدیک صد مستشرق را جمع کردند و دایرۀ المعارفی نوشتند به نام دایرۀ المعارف اسلام. سی سال طول کشید. در سیزده مجلد رحلی بزرگ قطور دربارۀ اسلام. سیزده تا مدخل دربارۀ شیعۀ اثنی عشری داشت. سیزده تا مدخل نمیتونی پیداکنی برای شیعه. سالها بعد در دهۀ دوم پیروزی انقلاب در امریکا دایرۀالمعارفی نوشته شد با عنوان دایرۀ المعارف دین نه فقط اسلام که در آن از مسیحیت هم بود، از یهود هم بود. 64 مدخل دارد در دایرۀالمعارف دربارۀ شیعۀ اثنیعشری است. هنوز آن شیعۀ زیدی و اسماعیلی و ... سرجایش باشد. 64 مدخل در دایرۀالمعارف دربارۀ شیعۀ اثنیعشری است.
دیگر نمیتوانند شیعه را نبینند. دیگر نمیتوانند. در تمام دانشگاههای اروپا و امریکا سالهای قبل از انقلاب حتی یک کنفرانس بینالمللی دربارۀ شیعه اقامه نشد. از اول انقلاب تا الان حتی حداقل دانشگاههای بینالمللی انگلستان از اول انقلاب تا الان سالیانه یک همایش بینالمللی دارد به نام شیعه. دیگر نمیتوانند شیعه را نبینند. اتفاقی افتاده استعمار در قرون گذشته یک سیری را طی کرده، چهره عوض کرده در قرن هجده و نوزده میلادی با چهرۀ کلاسیک استعمار غرب روبرو هستیم. نماد استعمار کلاسیک، انگلستان و هندوستان است. یک کشور کوچک اروپایی به لحاظ مساحت اندازۀ استان سیستان بلوچستان است. یک کشور کوچک اروپایی با یونیفرم نظامی آمده یک قاره را یک شبه قاره را، هندوستان، پاکستان، بخشی از افغانستان، بنگلادش، سویلانکا و ارتقان را اشغال کرده. غارت کرده غارت. صد سال! فرانسه مصر و الجزایر را گرفته. موزه لور فرانسه مال مصراست.
موزۀ لور هفت برابر موزۀ ایران است. فرانسویها از مصر فقط اهرام مصر را نتوانستند که بدزدند و چیزی نگذاشتند در مصر بماند؛ هرچه بوده غارت کردند ؛ این استعمار کلاسیک است. استعمار کلاسیک یک مشکلاتی داشت. عددشون زیاد است. از کنار اینها ساده رد نشوید. هلند یک کشور کوچک با یک قدرت درجه سۀ اروپایی آمده در شرق آسیا پرجمعیتترین کشور مسلمان یعنی اندونزی را 350 سال مستعمره کرده است. 350 سال غارت کرده، دزدیده و از آنها بهرهکشی کرده است. حقیقتاً چیز کمی نیست. بدترین میراث استعمار در جهان و از جمله جهان اسلام، استعمار ذهنی است. این را اینجا شاید سخت باشد که بفهمید، چون تا از نزدیک لمس نکنید نمیتوانید بفهمید که استعمار ذهنی یعنی چه.
در همین هندوستان یک آدمهایی دارند چندصدمیلیون آنجا یک میلیارد و تقریباً نیم یک میلیارد و چهارصد میلیون جمعیت هندوستان است. چند صد میلیون انسان نزدیک یک میلیارد حمعیت در هندوستان دارند بدتر از سگ زندگی میکنند. هزینۀ یک روز کارشون مزد یک روزکارگریشون شکمشون میشود. کارفرما میگوید: از صبح بیا تا غروب برای من کار کن بهت ناهار میدهم. همین فقط همین. باورنکردنی است. این مثالهایی که میزنیم را وجب وجب رفتم بالا سرکار و با چشمهایم دیدم که میگم خدمت شما. استعمار آمده با اینها یک کاری کرده. یک کاری میکند که یک میلیارد انسان مثل سگ زندگی کنند و بغل گوششان آدمهایی هستند، همسایهاش که در حالی که نان ندارند که بخورند، همسایهاش مالک چند جزیره است.
با این آدم کاری میکند که در هفتاد سال، شصت سال، هشتاد سال زندگیاش در خلوتش یکبار در مخیلهاش نگنجد که کاش من هم مثل همسایهام بودم. یعنی توهم پیشرفت را از ذهنت حذف میکند. در مخیلهات نمیزند که بگوید کاش منم مثل این بودم. استعمار ذهنی وحشتناک است. در غرب آفریقا چهارده جزیره داریم که جزیرههای صادرات برده است. غربیترین صادرات برده در غرب آفریقا به پنج کیلومتر با پایتخت سنگالداکارد فاصله دارد به نام جزیرۀ گوره. از داکارد به جزیزۀ گوره، روزانه بیست کشتی توریست داره میره. داخل هر کشتی حدود چهارصد پانصد نفر است که این کشتی نود تا 95 درصد مسافرینشان سیاهند.
حالا در هر کشتی چندتا سفید هم هست. رفتیم آنجا اصلاً عجیب است. فرض کنید اتاقهایی که بچهها میروند و خانوادهها را میگذاشتند. کشتیها میآمده و هر یک از اینها را یک جایی یک کشوری میبرد تا کی؟ برای همیشه. تصور کنید از یک خانواده زنها را ببرند یک کشور و مردها را به کشور دیگری ببرند و بعد هم بچهها را به کشور دیگر میبرند برای همیشه. حالا این همه سیاه روزانه میآیند و آنها را بازدید میکنند با آن فرد بالایی که به آنجا رفته و دارد توضیح میدهد، عکس سلفی میگیرند! اینجا رسماً باید یک خیمۀ گریه بزنید. پدرها را آن طرف بردند و مادرها و فرزندان را جای دیگر بردند. باید اینجا دق کنید. سکته کنید. یک کاری کرده که به آنجا میآیند و عکس سلفی میگیرند. به همینها گفتم بین هلند و فرانسه براتون فرقی هست گفتند: نه! یک کشوری 350 سال غارت کرده و تو اصلا به این رگ نداری؟ انگلستان هرگز نتوانسته ما را مستعمرهاش بکند.
همینطور به عقبۀ تاریخی ما خیانت کرده و غلطهایی کرده، لاتهای ما نسبت به انگلستان رگ دارند. استعمار ذهنی انسان را بیرگ میکند. دردی است که در بیست مدرسه رفتم از بچهها پرسیدم که خیابانهاتان چرا اینطوی است؟ گفتند خب شهرداری ما اینطوری است. یک نفر نگفت ما کشورهای استعمارزدهایم. دزدیدهاند، غارت کردهاند . الان هم دستنشاندههای خود آنها دارند ما را غارت میکنند. یک نفر حتی! استعمار ذهنی چیزی است که باید بدانی چه چیزی را با چه چیزی عوض میکنی. باید بفهمی چه کار میکنی، بعد رأی بدهی. در تانزانیا یه جایی بودیم، هر روز دانشگاه میرفتیم. یک تاکسی گرفتیم، و دیدیم همش یک نفر گیرمان میآید. بعداً متوجه شدیم که تاکسیهای آنجا به این صورت است که طرف میآید انقدر مینشیند تا مسافر بیاید پیشت و بگوید که فلان جا برویم. بعد چطوری اینطور که از آنجایی که سوار میشدیم تا دانشگاهی که میرفتیم، فرض کنید سه لیتر، دو لیتر بنزین نیاز داشت. پس آن مبلغ اینجا تا آنجا یک عددی میشود؛
اول کار از ما یک مبلغی میگرفت و پنجاه متر آن طرفتر به پمپ بنزین و دو لیتر بنزین میزد و میرفت ما را آنجا میرساند و انقدر آنجا میایستاد تا یک مسافر دیگری نصیبش شود. هرجا برود ببیند آنجا دو لیتر بنزین نیاز دارد. دوباره برود پمپ بنزین فقط دو لیتر بنزین بزند! یک روز بهش گفتم: چرا یک بار پر نمیکنی؟ گفت خب نه، اینطوری نمیشود که. یک بار به پمپ بنزین رفت، گفتم آقا یک باک پر بزن؛ من هزینهش را میدهم. یک باک پر زد؛ گفتم از حالا نایست، برو؛ بچرخ یک باک پر نصیبت میشود؛ مسافرت گیرت میآید. بعد خیلی تشکر کرد و گفت: خیلی درآمدم خوب شده است.
این راننده نزدیک شصت سالش بود اما عقلش اندازۀ یک بچۀ شش ساله است. یا پنجاه ساله است اما عقلش اندازۀ بچۀ هفت ساله است. این استعمار ذهنی است. استعمار ذهنی یک چیزی است که ما ندیدیم بحمداللهربالعالمین کشور ما گرفتارش نشده است؛ صد هزار مرتبه خداراشکر. این استعمار ذهنی، این استعمار کلاسیک به طور کلی یک روزی در قرن بیست چهره عوض کرد و به استعمار نو تبدیل شد. چرا؟ چون در بعضی از این کشورهای مستعمره کمکم فهمیدند که چرا آنها باید منابعم را مفت مفت ببرند؟ چرا ملت ما بیگاری اینها را بکشند؟ اینها کی هستند که آمدند مارا غارت میکنند؟ نخبگانی کمکم سردرآوردند مثل سید جمال و ... . کمکم ملتهایی همراه اینها شدند. نهضتهایی به نام نهضتهای آزادیبخش بهوجود آمد؛ جهاد کردند، جنگهایی راه انداختن و آنها مجبور شدند که کشورهای مستعمرهشان را یکی پس از دیگری کمکم مستقل کنند.
البته چه مستقلی. ریلگزاری کردند. کد نظام مدیریتی اینها را ریلگزاری کردند. دوباره همان تربیتشدگانِ همان استعماری سراغ آنها آمدند. آنها در قرن بیست چهره عوض کردند و اسمش را استعمار نو گذاشتند. نماد استعمار نو رضا شاه و خاندان پهلوی در ایران است. فرق استعمار نو و استعمار کلاسیک چیست؟ استعمار نو گفت این چه کاری است که من صدها کشتی و هزاران نفر را بردارم و ببرم آنجا بجنگم و کشته بدهم و علیه من قیام کنند. در عوض در کشور مقصد سرمایهگذاری میکنم سه خانواده، ده خانواده و ... تربیت میکنم و ارتقا میدهم و آنها را به قدرت میرسانم بعد هم میگویم فلان چیز را برای من مفت بیاور. هزینهاش خیلی کمتر است. سودش هم بیشتر و به ایران آمدند و خاندان پهلوی را در ایران تربیت کردند و سرکاربردند. بعد هم گفتند اقا شل کن. کل نفت ما سرازیر شد.
کل منابع ما سرازیر شد. کل نیروی انسانی ما هم. کل آیندۀ ما در اختیار آنها قرار گرفت بدون هزینه. این میشود استعمار نو. استعمار نو یک مانع بر سر راهش داشت. لااقل در جهان اسلام یک مانع جدی داشت که آن دین است. میگویند اینجا یک دینی دارند. دین به اینها میگوید که نباید بردۀ غیرت باشی. دینشان میگوید: مشرکین نباید بر شما سلطه پیدا کنند. دین آنها به آنها میگوید که شما امت برترید ؛ کار کنید؛ ظلم را نپذیرید؛ ظلم نکنید. دین اینطوری باشد که نمیشود کاری کرد. بنابراین چندین بلا سر دین آوردند ابتدا شبه دینسازی کردند، بهاییت ساختند، ازلیت و بابیت ساختند و گفتند دین از سیاست جداست و بگذارید دین را خلع صلاح کنیم و ببریم یک گوشهای.
مثل همان خدای کلیسا. گفتند دین افیون تودهها و عامل بدبختی است. دیدند باز هم نشد پس در کشور ما حوزههای علمیه را تعطیل کردند و به اسطبل حیوانات و کاروانسرا تبدیل کردند. تغذیهها را ممنوع کرده و حجاب را از سر بانوان برداشتند. آشکارا رفتند سراغ ضدیت با دین. نماد استعمار نو ضدیت آشکار با دین است. انقلاب اسلامی وقتی به نام دین زد به برجک آنچه که استعمار نو آن را نشانه رفته بود، وقتی با خدای امام عرض کردم دانشکدهها و کرسیهای دینپژوهی یکی پس از دیگری بیرون آمد. دین بولد شد و قدرت گرفت. یک دفعه در فاصلۀ چند دهه موازنۀ قدرت در مقیاس جهانی به نفع دین تغییر کرد، چه اتفاقی افتاد؟ تغییر کرد، الان شما در سراسر دنیا نمیتوانید سیاستمداری را نشان بدهید که مثلاً در انتخابات ریاست جمهوری بگوید که مردم به من رأی بدهید، چون من ضد دین هستم. مسیحیت آمریکا سه شاخۀ کلان دارد. مثل اسلام که دوتا مذهب کلان تشیع و تسنن دارد. مسیحیت هم سه تا شاخۀ کاتولیک، ارتودوکس و پروتستان دارد. فرق پروتستان با دوتای دیگر در این است که پروتستان منسک و مراسم ندارند. کشیش ندارند، کلیسا ندارند؛ میگوید که برای چه کلیسا داشته باشیم؟ خودمون میتوانیم با خدا ارتباط برقرار کنیم. غسل تعمد ندارند. مسحیت آمریکا، مسیحیت پروتستانی است. آقای بوشه به عنوان پروتستان سه بار در دنیای ریاست جمهوریاش غسل تعمید کرد؛ چرا؟ چرا غسل تعمید کرد؟ اینها کارهای عادی نیست. طرف نطق انتخاباتی خودش را برای اولین بار در کلیسا انجام داد. عکس تبلیغاتی و رقابتی خودش را کلیسایی برداشت.
موسیقی خودش را موسیقی کلیسایی انتخاب کرد. شعارهای تبلیغاتی خودش را شعارهای کلیسایی انخاب کرد. کلیساهای تلویزیونی را افزایش میداد. همین اسرائیل را میبینید؟ چهل سال قبل در دنیا میگشت و یهودیان را پیدا میکرد و میگفت اینجا چقدر حقوق میگیرید؟ میگفتند دوهزار دلار. میگفت بیابریم تو را در فلسطین اشغالی میبرم و بهت ده هزار دلار حقوق میدهم. خانه هم میدهم و اینها را با پول میخریدند. الان دردنیا یهودیها را پیدا میکنی میگه چشمت کور، دندت نرم بیا در فلسطین برای کیشت بجنگ و کشته شو. صهیونیست هم الان دارند به نام دین یارگیری میکنند.
دین بالا آمده. دین دیده شده. من در آن کتاب ادعای بزرگی کردم و گفتم معتقدم در سراسر دنیا اگر هرکسی در هرجایی خدایی را دارد پرستش میکند، از صدق سر انقلاب اسلامی است. وگرنه خدای دنیا قبل از انقلاب مرده بود. یا اصلاً نبود، یا اگر بود، یک زمانی در دنیا مرده بود. انقلاب اسلامی منبع شده برای پمپاژ معنا و معنویت در دنیا. در 27 تا 28 اسفند سال 1398 در قم میزبان آقایی بودم به نام آقای پورفسور نیگل آنخل باریوس که آرژانتینی است. انسان خیلی ویژهای بود. پیرمردی بود که سه تا دکتری داشت :دکترای علوم سیاسی، تاریخ و استراتژی. استاد دانشکدههای امنیتی قارۀ آمریکای لاتین، آمریکای جنوبی بود. همشهری و دوست دوران کودکی پاپ الان بود. پاپ فرانسس در تاریخ کلیسا کاتولیک، اولین پاپ غیراروپایی است و آقای باریوس دوست دوران کودکی پاپ فرانسیس است. الان هم سمتش فرستادۀ ویژۀ پاپ است.
برای ایران در سال 98 برای حوزۀ علمیۀ قم یک پیام آورده بود. به دلیل اینکه مسئولیتی داشتیم در مجمع جهانی اهل بیت، در آنجا حقیر میزبانش بودم. این آقا را آقازادگان حوزه دیدند پیام را ابلاغ کردند پیام چی بود؟ این بود که از جانب پاپ چهار تا قسمت داشت: 1. نکتۀ اول میگفتند پاپ معتقد است بین شیعه و کاتولیک یک باور و اعتقاد مذهبی مشترک وجود دارد. هر دوی ما معتقدیم که در آخر زمان حضرت مسیح (ع) برای آبادانی دنیا دوباره میآیند. 2. گزارۀ دوم این بود که پاپ معتقد است دین مسیحیت یک موانع بیرونی پیدا رده به نام مادیت مفرط غرب که امیدی نمیبیند که دین مسیحیت بتواند عالم مسیحیت را برای آمدن حضرت مسیح مهیا میکند. 3. شیعهای که معتقد است که حضرت مسیح در آخر زمان میآید، نباید قلمرو فعالیتهای فرهنگی خودش را برای تمهید ظهور آخرین به عالم اسلام اختصاص و انحصار بدهد.
اگر شیعه معتقد نبود که حضرت مسیح میآید، اشکالی نداشت خب در همان دایرۀ اسلام که میرفتید فعالیت میکردید. حالا که معتقدید حضرت مسیح میآید، نباید برنامههای تمهید فرهنگی برای ظهور آخرینتان فقط در دایرۀ اسلام باشد و در مسیحیت هم بیایید تبلیغ کنید. پاپ فرنسیس معتقد است که اندیشههای آیتالله خمینی در عالم مسیحیت میتواند تمهید تاریخی برای ظور منجی آخرین را فراهم کند. پاپ فرستادۀ ویژه فرستاده است که خمینی برای من صادر کنید. اندیشۀ خمینی بیاورید برای عالم مسیحیت. این انقلاب را با این وضع با این امید با این کار ویژه، حالا اگر در یک خلعت راهبردی، عیار سنجش انقلاب اسلامی را گوجه و پیازو شلغم قرار دادیم که اگر کمکم قیمتش ارزان شد، درست عمل کردیم. اگر گران شد، میگوید خدارحمت کن، مرحوم شد. انقلاب اسلامی را با بالارفتن قیمت گوشت و پیاز و اینها باید بسنجیم؟ واقعاً؟ اینکه امام فرمود ما برای نان و خربزه انقلاب نکردیم ما برای اسلام انقلاب کردیم. مهمترین انحراف استراتژی که ما در فضای انتخابات داریم این است که نامزد انتخاباتی خود را بیاوریم و بگوییم آقای صفری: برای نان و خربزهمون چه کار کردی؟ اصل را نپرسیم؟ وقتی تمام سؤالات ما این شده است که مسکن و ازدواج را چه کار میکنی؟ ارز ملی را چه کار میکنی؟ و یک بار نمیگویی که اخلاق اجتماعی ما خراب شده، چه کار میکنی برای این؟ دین دارد مهجور میشود چه کارمیکنی برایش؟ حجاب ما گند شده چه کار میکنی با این؟ اگر از او برای چیزی که انقلاب کردیم نپرسیم، یک اشتباه راهبردی است و خلاف امام است. امام فرمود برای اسلام انقلاب کردیم نه برای نان و خربزه. روحانیت محترم! بهویژه عزیزان هیئتدارو بزرگوارانی که جریان اجتماعی به نوعی آنها را مرجع میشناسد و پای حرفاشون می نشینند! ذائقۀ سیاسی مردم را نسبت به انتخابات و حکومت عوض کنید. این حکومت نیامده است برای نان و خربزه. نان و خربزه قهری حرکت است. اگر سراغ دین نروی نمیتوانی جلوی دزدها را بگیری.
داستایفسکی روسی جملهای دارد که میگوید: اگر خدا نباشد، همه چیز جایز است. اگر بیخدا شدی، دزدی میکنی. اختلاص میکنی. بیآبرویی میکنی. امام چشمه را رفته بود ولی بیخدا بشوی که جنگل میشود که. برگردیم به امام، نگران دینمان بشویم. دین دزد تربیت نمیکند، مختلص تربیت نمیکند. دین خادم تربیت میکند. دین نیروی جهادی و سلیمانی تربیت میکند. مشکل تینجاست که راهی را که خدا گفته را کنار میگذاریم و با عقل خود میخواهیم مشکمان را حل کنیم. دو تا فرمول است؛ یک فرمول این است که قرآن و روایات را باور کنیم. از قرآن میپرسی که وضعم بد است، شکمم گرسنه است، معیشتم فلان است، بیچاره شدم. بهت پاسخ میدهد که من اعرض عن ذکری؟، فاِنَّ فقل معیشتاً ضنکا. من را فراموش کنی، گرسنهات میکنم؛ معیشتت را ضنک میکنم و گره میدهم. میگوید با من باش آنها را حل میکنم. سراغ خدا بروید.
نظرات